با نگاه و احترام به شعر تهران محمدحاج رستمبگلو
تهران من از نام تو گریزانم، مترسک، تو با باغ دشمنی داری
انگار پشت به پشت از پدرهایت، با دشمنان مادرم نسبت تنی داری
شهر مردواره های کور پر کلک، چه خبر از دختران نوستالژی پفک؟
گمراه کننده ی من شهر چرخ و فلک، باز هم اتفاق های افتادنی داری؟
" برو بیا " ی تو گوش ده را ترکاند، آوازه ی انقلابت به کارگر شمالی کشاند
وقتی که دست خودم ماشه را چکاند، فهمیدم از دروغ چه " گلن گدنی " داری
شهر خنده های از روی غم چرا؟... مصلای اشک های سرد و نم نم چرا؟...
محراب دست به دعاهای زده ماتم چرا؟... روی مساجدت گنبد آهنی داری
بزن شهر ایست بار برخودت بزن، دیوانه ی سادیست دار بر خودت بزن
محکوم مرگ، نیست وار برخودت بزن، تو سالهاست طاعون خود زنی داری
بزن متوالیا به اهالی خودت بزن، کمان بکش و تیر به حوالی خودت بزن
نکند ویاگرا خورده ای شهر کوچک من، که میزنی و هنوز خوردنی داری
بپاش پاشیدنی به بلندای آزادی، تنها شدم در تو که تنهایی ام دادی
مردی بپاش به صورت مردمان آبادی، اگر در حضور شهر من منی داری
من مبتلای پا شده ام که در تو می مانم، شرمنده ی خدا شده ام که در تو می مانم
راستش عاشق زنا شده ام که در تو می مانم، حالا که در سرت سودای زنی داری
من و غربت نواده ایم از شب، چهلمین داغ بر سینه ی زمستانیم
یلدات چرا تمام نمیشود تهران، انگار تصمیم سوء قصد علنی داری
سرد است هوایت و از دور روشنی داری، لختم، بده اگر اضافه پیرهنی داری
یا در گوشه و کنارت اگر مثل من تنی داری، ببخش تو که سالهاست درد دل کنی داری
:: موضوعات مرتبط:
مسیحا جوانمرد ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0