برو


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن این تارنما در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



این شعرها را دوستش دارم و هرچند که مانند قیصر عقیده دارم که " شعر گفتن بعد از نیما به لجبازی می ماند " ولی هنوز بر آنم که: ( هیچ قانونی نیست که نتوان برای خلق زیبایی آن را شکست) در تاریخ ادب ایران شاعران بسیاری احساساتشان را رقم زدند و با مخاطبان به اشتراک گذاشتند. بر آن شدم که با تمام احترامی که برای غزل و سایر سبک های شعری قائلم در غزلهایم در حد توان ساختارهایی از گذشته را نادیده بگیرم و بکشنم شاید... در بسیاری از ابیات شعرهایی که خواهید خواند نابه هنجاری های وزنی، ساختاری، کلامی و ... خواهید دید که لازم به ذکر نیست که تعمدی است. بگو که یاوه بودیم و کم کم غزل شدیم با واژه هایی که برایمان جز ننگ نام نداشت

نظر شما راجع به اشعار مسیحا جوانمرد چیست؟

-------------------------

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان

مسیحا جوانمرد

 و آدرس

 masihajavanmard.ir

لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 118347
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 329
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 28
:: کل نظرات : 329

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 7
:: باردید دیروز : 1
:: بازدید هفته : 7
:: بازدید ماه : 11
:: بازدید سال : 61
:: بازدید کلی : 118347

RSS

Powered By
loxblog.Com

شعر از نگاهی دیگر ...

برو
چهار شنبه 3 تير 1394 ساعت | بازدید : 1047 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

چشمِ تو بشکه ی باروتِ غزلخوانی بود

لبِ تو حامله ی "حیف نمی مانی" بود

در صدایت مَثلی بود که می گفت؛ برو

دستِ من در بغلی بود که می گفت؛ برو

خاطراتِ تو یَلی بود که می گفت؛ بِمان

در نگاهت غزلی بود که می گفت؛ بِمان

ترسِ من گُم شدنت بود نمی دانستی

حرفِ مَردم شدنت بود نمی دانستی

من وتو وَصله ی ناجور پُراز غم بودیم

وصله ای دوخته بر پیکره ی هم بودیم

بین این خاطره ها طعم لبی جا مانده

خاطری، خاطره ای، نیمه شبی، جا مانده

....

مژده ای دل که مسیحا نفَست خواهد رفت

 

زده ام فالی و فریاد رسَت خواهد رفت 





:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
:: برچسب‌ها: مسیحا جوانمرد، غزل، نوغزل، شعر عاشقانه، مثنوی، ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: