عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن این تارنما در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



این شعرها را دوستش دارم و هرچند که مانند قیصر عقیده دارم که " شعر گفتن بعد از نیما به لجبازی می ماند " ولی هنوز بر آنم که: ( هیچ قانونی نیست که نتوان برای خلق زیبایی آن را شکست) در تاریخ ادب ایران شاعران بسیاری احساساتشان را رقم زدند و با مخاطبان به اشتراک گذاشتند. بر آن شدم که با تمام احترامی که برای غزل و سایر سبک های شعری قائلم در غزلهایم در حد توان ساختارهایی از گذشته را نادیده بگیرم و بکشنم شاید... در بسیاری از ابیات شعرهایی که خواهید خواند نابه هنجاری های وزنی، ساختاری، کلامی و ... خواهید دید که لازم به ذکر نیست که تعمدی است. بگو که یاوه بودیم و کم کم غزل شدیم با واژه هایی که برایمان جز ننگ نام نداشت

نظر شما راجع به اشعار مسیحا جوانمرد چیست؟

-------------------------

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان

مسیحا جوانمرد

 و آدرس

 masihajavanmard.ir

لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 68
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 68
بازدید ماه : 72
بازدید کل : 118408
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 329
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 28
:: کل نظرات : 329

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 68
:: باردید دیروز : 1
:: بازدید هفته : 68
:: بازدید ماه : 72
:: بازدید سال : 122
:: بازدید کلی : 118408

RSS

Powered By
loxblog.Com

شعر از نگاهی دیگر ...

طناب دار
دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت | بازدید : 1010 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

تنها به دور خودم پیله می تنم هرشب،  تلخ است اگر که دچارِ خودت باشی

مثل مسیح که تن واره ی یهودا بود، پنهان شوی و شکارِ خودت باشی

مثل تمام ثانیه های خود آزاری، مثل تمام شب گریه های از تو بیداری

انگار که فقط یک دمارِ اجباری، از لحظه لحظه ی روزگارِ خودت باشی

دل خسته تر از مادرت وقت امن یجیب، که درد حامله بود و خودش نمی دانست

تنها تر از پدرت که با دخترش می گفت: باید که گلدسته و منارِ خودت باشی

باید که عادت کنی به دل کندن، در کوچه پس کوچه های هر کجا هستی

هریک قدم از سنگفرش عمرت را، آتش بگیری و  سیگارِ خودت باشی

تبریز را به شانه های تو گریه می کردم، تبریز را شهر پر غرور مردانم

خدا نیاورد آن شبی را که همچون من، شرمنده ی ایل و تبارِ خودت باشی

سگ هاری شده جهان بدون دستانت، که زمین را فرو برده در بغضش

و ترست از همان هفته ای که شش روزش، تنها شوی و سگ هارِ خودت باشی

با درد بنویسی که هی !!! تو خود منی، این من تویی که در انتظارت نشسته ام

هی منتظر که خدایا کی جمعه می شود، گریه کنی و در انتظار خودت باشی

هی بشکنی که دیدار بعدی مان باید،  بگویم آنچه که عشق در دلم جاریست

هی پابه به کنی پشت دیوار غرور، هی پا به پا کنی و دیوار خودت باشی

هر جمعه گریه کنی که خدایا چرا گذشت، هر شنبه گریه کنی که خدایا چرا نماند

هر هفته را بکشی که فقط یک روز، آرام شوی و در جوارِ خودت باشی

هر جمعه با نگاه های دزدکی ات،  اعدام شوی از بی تفاوتی رویات

هر لحظه خود را بکشی که زمان گذشت، هر ثانیه هم طناب دار خودت باشی

یا ماشه می کشی به خودت این تپانچه را، یا بغل می کنی بوسه بوسه قبرم را

که در آخرین پلان زندگی کسی شاید  یک شاخه گل به سنگ مزار خودت باشی

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0