عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن این تارنما در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



این شعرها را دوستش دارم و هرچند که مانند قیصر عقیده دارم که " شعر گفتن بعد از نیما به لجبازی می ماند " ولی هنوز بر آنم که: ( هیچ قانونی نیست که نتوان برای خلق زیبایی آن را شکست) در تاریخ ادب ایران شاعران بسیاری احساساتشان را رقم زدند و با مخاطبان به اشتراک گذاشتند. بر آن شدم که با تمام احترامی که برای غزل و سایر سبک های شعری قائلم در غزلهایم در حد توان ساختارهایی از گذشته را نادیده بگیرم و بکشنم شاید... در بسیاری از ابیات شعرهایی که خواهید خواند نابه هنجاری های وزنی، ساختاری، کلامی و ... خواهید دید که لازم به ذکر نیست که تعمدی است. بگو که یاوه بودیم و کم کم غزل شدیم با واژه هایی که برایمان جز ننگ نام نداشت

نظر شما راجع به اشعار مسیحا جوانمرد چیست؟

-------------------------

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان

مسیحا جوانمرد

 و آدرس

 masihajavanmard.ir

لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 329
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 28
:: کل نظرات : 329

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

شعر از نگاهی دیگر ...

از تهران تا پاریس
یک شنبه 1 آذر 1394 ساعت | بازدید : 731 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )
با ابراز انزجار از تمام حرکات انتحاري، از طرف هر کسي که باشد

مرگِ خودم را در کنارت رقم زده ام، در کوچه‌هاي شهرِ به ناچاري
گاهي گمان مي‌کنم که زنده‌ مي‌مانم، افتاده ام به ورطه‌ي خود انکاري
***
اين غزل‌ به درد کسي نمي‌آيد، اين شعر در جواني، خودش را سَقَط کرده
فريادِ در گلو که سَرخورده مي‌شود، تبديل مي‌شود به قوافي تکراري
***
بي سرانجام و رسوا و خانه خراب، گاهي گمان مي کنم که "تهرانم"
موهاي زني در من آشفته‌ي باد است، اما اسير روسري‌هاي اجباري
***
آغامحمد از بودنم پشيمان است، ميرپنجي در من از خودش فراري شد
لطفعلي‌خان نگاه کن اين است، دستپخت تلخ شاهزاده‌هاي قاجاري
***
چه ساده بود پدرم که با من گفت، پاک ماندن از شرافت مرد است
و ساده تر مادرم که دل بسته، به اين پسرِ شاعر نماي سيگاري
***
مشتي اراذل رند و مرتاضيم،  پيچيده لاي لي‌واره‌هاي بوتيکي
عمرِ مردمِ شهر را ذره ذره کم ‌خورديم، تازه رو هم آورده‌ايم به خونخواري
***
ما ديوانگان اين سر دنياييم، بدون خواندن مشق "آي آدم‌ها"
لم داده‌ بر درخت با اين سوال عجيب، هلا "داروگ کي مي‌رسد" افطاري؟
***
نشستي و به روزگار تو فکر مي‌کردم، بر سنگ قبر من زني قدم مي‌زد 
بغض در گلوي من داشت مي‌ترکيد، چون خنجري که بر گلوي غزل جاري ...
***
بمب داشت در گلوي من مي‌ترکيد، در کافه‌هاي جماران اجي مجي کردم
قبل از عمل کردن اين بغض تا پاريس، دويدم از ترس مرگ‌هاي تکراري 
***
باورت نمي‌شود ولي آنجا، کوچه پس کوچه‌هايش شبيه تهران بود 
ايفل از فرت خستگي مثل آزادي، دست به آسمان برد که گريه و زاري ...
***
ضامني در من کشيده شد آنجا، از چشم‌ چپم غلط خورد و بر زمين افتاد
مرگ من جهاني از شراب را به ماتم برد، مثل متون مذهبيِ تويِ انباري
***
با بغض من سالني ترکيد،  تماشاچيان همه‌ روي سِن مردند
کيهان‌شان آن روز تيتر مي‌زد که: تروريست‌هاي دنيا همگي کُرد اند
***
آنها ديوانگان آن سر دنيايند، بدون خواندن حتي غزلي از حافظ
عشق را سند به نام خودشان کردند، با چند رباعي از شاعران درباري
***
پاريس در وجودم از خودش گم شد، تهران در من از خودش حيا مي‌کرد
بعد از تو رِي تا پاريس گم کردند، دليل اصلي اين پرسه‌هاي تکراري
***
ناپلئون خنديد و قلعه را برداشت، آغا محمد دست به پيشاني‌اش کوبيد
انگاره‌ي شهر تهراني که من بودم، هر شب به خوابِ خودش، لطفعلي مي‌ديد
 
 


:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
:: برچسب‌ها: مسیحا جوانمرد , نوغزل , غزل پست مدرن , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
هزارتو
یک شنبه 8 شهريور 1394 ساعت | بازدید : 969 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

مسیحا جوانمرد / نوغزل 

اَمَن یُجیب بخوان برای احساسم، درگیرناب ترین قسمتِ آشوبم

میراث دارِ تلخ ترین معمای بردگی ام، چله نشین عاشقانه های مرغوبم

با توام کج ترین سَربه توی تو در تو، هزارتوی بی پتوی خانه بدوش

چمدان به دستِ  هرروزِ خاطراتِ مردانه، باتوام چند شیزه ی سَلیته ی محبوبم

کبریته ی باروت در دهان صحبت کن، آتش بکش با کلماتت انجمادم را

کاری بکن که آتش به دامنت برسد،  با منی که در امتدادت فقط چوبم

مثلِ سیگار مرگِ تدریجی ام باش و مثل تریاک بزن به مسیرِ زندگی ام

مثلِ افسانه های عشق، دوره گردم کن، مردانه اقرار می کنم که وصله ی جوبم

شاید حکایت مریم در سرنوشتِ تو بود، اورشلیم هم همین خیابانِ جیحون است

شاید مسیحای گیجِ این زمانه منم، که بر سرنوشت تاریکِ تو مصلوبم

هر  روز هفته شیونِ گنگِ همسایه، هر روز هفته از خانه یک شکستنی کمتر

هر روز هفته آبستنِ دو وعده ی مرگ، اما برای با تو گذشتن هنوز هم خوبم



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
گله (دو)
چهار شنبه 10 تير 1394 ساعت | بازدید : 1030 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

لبخند نمی زند چرا گُلِ از گریه پرپرم؟

 

محصول جمع چندین خاطره، عشق آخرم

 

آخر کدام شعر، فی البداهه تر از خنده های اوست

 

آخر دوباره شعر، چون لَبَش از کجا بیاورم؟

 

بی او مَنَش سر به کوه میگذارم ولی چه سود

 

از حیفِ نام اوست وگرنه تیشه می برم

 

او بازوار اوج گرفت و به قله ها رسید

 

اما دلم شکست، چرا که فقط یک کبوترم

 

من یک کبوترم، عاشقِ بازیِ باز ها

 

حتی اگر جهان کبوتر شود، من نمی پرم

 

می خواستم پا به پای موج دریاییش شوم

 

حالا که بَند بَند شکسته ام، مجبورِ بندرم

 

آهسته می رود و نگاهم به راه اوست

 

من آنسو تر از مسیر او غصه می خورم

 

حالا که با گِله راه به جایی نمی برم

 

تنها سکوت، که دمار از دلش درآورم

 

که سعی می کند، عشق از سَر به دَر برد

 

که سعی می کنم، ازعشق جان به دَر برم

 

***

یا زنده می مانم و این بیت حذف می شود

 

یا ... روی سنگ قبرم بنویسید: " مرگ بر شما زنده ها "



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
:: برچسب‌ها: مسیحا جوانمرد/شعر/غزل/نوغزل/ شعر از نگاهی دیگر/ گله ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بگذار روسری ات را باد با خودش ببرد
پنج شنبه 4 تير 1394 ساعت | بازدید : 1248 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

 سر میکشی میان غزل های دفترم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد

بگذار به اندازه ی غزلی از تو دل ببرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد

بگذار چلچله  مدتی بی قفسی بکند، پروانه  رو به شانه ی هرکسی بکند

بی دانه بر بام خانه ام بنشین کبوترم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد

بگذار که ما هم به مطلبمان برسیم، جانم شدی ... بگذار به لبمان برسیم

حتی به سنگ بخورد یکبار هم سرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد

این داستان به سمت همیشه نمیرود، فرهادم و  دستم به تیشه نمی رود

من با تمام کوه های دنیا برادرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد

بگذار ایمانم به خدا جابه جا نشود، مادر برای پسر دست به دعا نشود

گم میشوی میان دعاهای مادرم، بگذار روسری ات را باد با خودش ببرد

بگذار تا ببوسمت بجای باد ها، با تو قدم بزنم پا به پای باد ها

بگذار مثل باد از موی تو بگذرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد    

مسیحا جوانمرد، روسری و باد، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
:: برچسب‌ها: مسیحا جوانمرد , غزل , نوغزل , شعر عاشقانه , روسری و باد ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
برو
چهار شنبه 3 تير 1394 ساعت | بازدید : 1046 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

چشمِ تو بشکه ی باروتِ غزلخوانی بود

لبِ تو حامله ی "حیف نمی مانی" بود

در صدایت مَثلی بود که می گفت؛ برو

دستِ من در بغلی بود که می گفت؛ برو

خاطراتِ تو یَلی بود که می گفت؛ بِمان

در نگاهت غزلی بود که می گفت؛ بِمان

ترسِ من گُم شدنت بود نمی دانستی

حرفِ مَردم شدنت بود نمی دانستی

من وتو وَصله ی ناجور پُراز غم بودیم

وصله ای دوخته بر پیکره ی هم بودیم

بین این خاطره ها طعم لبی جا مانده

خاطری، خاطره ای، نیمه شبی، جا مانده

....

مژده ای دل که مسیحا نفَست خواهد رفت

 

زده ام فالی و فریاد رسَت خواهد رفت 



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
:: برچسب‌ها: مسیحا جوانمرد، غزل، نوغزل، شعر عاشقانه، مثنوی، ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سفرنامه
دو شنبه 1 تير 1394 ساعت | بازدید : 1036 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

مُبتلایِ وَطن و تَنَت ماندم

در تلاطُمِ آغوشِ تواَم مُعما بود

پاشنه بر کشیدم که تا خودم بِرَوم،

در دلم شوقِ با تو ماندن هویدا بود

***

    تبریز را تا خودم سفر کردم

مشروطه را دیدم و گریه های زنان

که صدایِ شیونِ اَرس دلم را بُرد،

تا اِنتهایِ برادریِ باقرخان

***

از کنارِ دخترانش گذر کردم،

چشم انتظار نشستم که ریحان را...

در چهره ی مَردمِ شهر دردی بود،

گویی قرار بود که باز جیران را...

***

بعد از آن به سنندج سفر کردم

از کوه هایِ استوارِ تو پُرسیدم

تا پای کوبیِ مردانُ و زنانت را،

در چله چِله ی زمستان تَنَت دیدم

***

در لا به لایِ هیبت اورامان،

پیرمردی از اِصالت خَبر می داد

انگار دست هایی از سَقِز آمده بود،

عشق را به آنسوی مرز گُذر می داد

***

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
:: برچسب‌ها: مسیحا جوانمرد , غزل , نوغزل , شعر عاشقانه , سفرنامه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...
رفیق
دو شنبه 1 تير 1394 ساعت | بازدید : 924 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

ما بی تو نماندیم رفیقِ شبِ آخر

دردانه ی گلدانه ی بی همدم و یاور

دلبسته ی یک موی تو بودیم به ولله

دلداده ی چشمانِ توهستیم  برادر

بارانِ پریشانِ به ایوانِ  ولی "خشک"

گل کرده ی گلدان تو بودیم هلا " تر"

اما بخدا حرمت گلدان به دلش هست

زندیق ترین شاعر بی خانه ی کافر

ماتم زده بر جان و تمامِ ابیاتم

بعد از تو به ولله که شعر از سَرِ من پَر

من پَرپَر و تَر از هذیانی که نباشی

تو بی من و با من که برایت بد و بدتر

فرهاد شدم، کوه شدی: عشق نه این است

تو فلسفه ات چیست؟  بزن تیشه ی آخر

من کشتی ی باران زده ی آب گریزم

تو، ناخدایی که شده ماتمِ بندر

بِشکن خفه خونی که زمان داده به دستت

یک جرعه برایم گِله از دوست بیاور

بنویس که: "شاعر تو همانی که نگفتی

 

رفتی و خدا پشت و پناهت ... چه بهتر"



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سیب
یک شنبه 31 خرداد 1394 ساعت | بازدید : 1044 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

 نیوتن دروغ می گفت،

           پیشتر که از چشمان چون تویی افتاده بود

                                         قانون جاذبه را می دانست...

 

مسیحا جوانمرد               



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عیدانه
پنج شنبه 28 خرداد 1394 ساعت | بازدید : 1029 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

می خراشد یک غزل از من شبی گوش تورا

یادگار روزهای سرد و خاموش تورا

در میان هر دو چشمت میزند انگور موج

یک قصیده از غزلهایم شبی نوش تورا ...

گریه می کردم، غزل می بافتم، حالا ببین

دانه دانه اشک های من که تن پوش تو را...

می رسد یک شب به گوش تو همین عیدانه ام

می تکاند بیت های من بر و دوش تورا

...

روزی از مقصود شعرم دخترت بو می برد

آن زمان که هر غزل از شعر من هوش تورا ...

***

کاش شعر من بگیرد بویی از پیراهنت

(این غزل با گریه در آغوش تو زیبا تر است)

 

کاش دیوانم بگیرد بوی آغوش تو را

 


:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بشود...
پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394 ساعت | بازدید : 1090 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )
  دوست دارم شبی پی ببرد،

به خودش، تنها دلیل پریشانی ام

با تمام قیمت ی که در توانم نیست،

بیاید و دوباره ارزانی ام

بشود،

بیاید دل را ببرد به سویی که،

بیاید و دل ببندم به مویی که

مست بنشینم و با همه اداهایش،

تنها دلیل چشم چرانی ام

بشود،

طوفان شعر های انقلابی را ،

با احتمال تراوش اراجیفم

دختری که در میان غزلهایم،

حبس است، دوباره زندانی ام

بشود،

سر ریز مرگ های بی تو ماندن را،

لبریز جمله های دوستت دارم

در یک شب معمولی گرم  تابستان،

خاطرات روز بارانی ام

بشود،

تنگنای گرانی قوافی را ،

جمود شعر های انحرافی را

بیاید و معصومیت چشمانش،

قافیه های سگ دار مجانی ام

بشود،

غزلی با کفش های کتانی را،

دختری با گریه هایم تبانی را

شعر می نویسم که فقط یک روز،

دختری با غزل مژدگانی ام

بشود،

کنار پیچ پیچ موهایت،

حوالی سینه از دست چپ کمی داخل

هرکه پرسید مسیحا کجایی بود،

آغوش تو تنها نشانی ام

بشود،

مزه ی تلخ این نبودن را،

آغاز بیت بیت گریه کردنم بودی

باشد که شروع با تو بودن ها،

عشقِ در این بیت پایانی ام

بشود،

خسته از مادیات دنیایی،

خسته از سیاست و همه یاران

فهمیده اند که منظور من فقط با توست،

اگر که گفته ام طرفدار روحانی ام

...

می شود؟ 

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
طناب دار
دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت | بازدید : 1009 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

تنها به دور خودم پیله می تنم هرشب،  تلخ است اگر که دچارِ خودت باشی

مثل مسیح که تن واره ی یهودا بود، پنهان شوی و شکارِ خودت باشی

مثل تمام ثانیه های خود آزاری، مثل تمام شب گریه های از تو بیداری

انگار که فقط یک دمارِ اجباری، از لحظه لحظه ی روزگارِ خودت باشی

دل خسته تر از مادرت وقت امن یجیب، که درد حامله بود و خودش نمی دانست

تنها تر از پدرت که با دخترش می گفت: باید که گلدسته و منارِ خودت باشی

باید که عادت کنی به دل کندن، در کوچه پس کوچه های هر کجا هستی

هریک قدم از سنگفرش عمرت را، آتش بگیری و  سیگارِ خودت باشی

تبریز را به شانه های تو گریه می کردم، تبریز را شهر پر غرور مردانم

خدا نیاورد آن شبی را که همچون من، شرمنده ی ایل و تبارِ خودت باشی

سگ هاری شده جهان بدون دستانت، که زمین را فرو برده در بغضش

و ترست از همان هفته ای که شش روزش، تنها شوی و سگ هارِ خودت باشی

با درد بنویسی که هی !!! تو خود منی، این من تویی که در انتظارت نشسته ام

هی منتظر که خدایا کی جمعه می شود، گریه کنی و در انتظار خودت باشی

هی بشکنی که دیدار بعدی مان باید،  بگویم آنچه که عشق در دلم جاریست

هی پابه به کنی پشت دیوار غرور، هی پا به پا کنی و دیوار خودت باشی

هر جمعه گریه کنی که خدایا چرا گذشت، هر شنبه گریه کنی که خدایا چرا نماند

هر هفته را بکشی که فقط یک روز، آرام شوی و در جوارِ خودت باشی

هر جمعه با نگاه های دزدکی ات،  اعدام شوی از بی تفاوتی رویات

هر لحظه خود را بکشی که زمان گذشت، هر ثانیه هم طناب دار خودت باشی

یا ماشه می کشی به خودت این تپانچه را، یا بغل می کنی بوسه بوسه قبرم را

که در آخرین پلان زندگی کسی شاید  یک شاخه گل به سنگ مزار خودت باشی

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
رمی جمرات
دو شنبه 17 شهريور 1393 ساعت | بازدید : 974 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

می دَوم مَست به سَمتِ بَرکاتِ ظُلمات، زیر چترِ ضرباتِ قطراتِ دفعات

مثل فرمانده ی مغرورِ نبردی خونبار، که نشسته ست به سوگِ تلفاتِ نفرات

...

می دوم تا تو ازین کفر رهایم بکنی، بر سَرت دِین شوم تا که ادایم بکنی

که برنجانی ام و باز صدایم بکنی، می دوم تا عرفاتِ تو به رمیِ جمرات

...

مانده روی بدنت نقشه ای از گم شدنت، "جمع اضداد شده مجمع کل بدنت"

غرب تا غرب همه محو تماشای تنت، می دهد پیرهنت بوی هرات و گُجَرات

...

سالها می گذرد... حیف فراموش شدیم، شمعِ طوفانکده بودیم که خاموش شدیم

حرفها بود ولی ...ترس... فقط گوش شدیم، ترسی از شب خطراتِ صدماتِ ضربات

...

و فقط شعر شدم، جمله شدم، بودن را، و فقط بیت شدم، قافیه بودی من را

مرد بودم که شدم تو، یکی این زن را، می کِشاند به صِراط اثراتِ کلمات

...

وغزل می شوم از ترس تورا گُُم کردن، بُردن و قافیه و مصرع مردُم کردن

شهری از بیت شدم تا به تلاطُم کردن، برسانم خبر عشق تو را تا به دِهات

.

.

.

وَجَناتِ تو مرا سوی خودت می خواندند، حَضَراتِ تو مرا از خودشان می راندند

مُرده بودم که تو را از غزلم ترساندند، زنده ام از برکاتِ صدقاتِ حضرات

 

 

مسیحا جوانمرد

 


:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شاعر
شنبه 8 شهريور 1393 ساعت | بازدید : 1058 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

در غبار لحظه ها یک بی وطن از دست رفت

 

بعد او پیر و جوان و مرد و زن از دست رفت

 

هر که او را دید بعد از تو فقط یک جمله گفت:

 

شاعری با بیت هایش کاملا از دست رفت

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
هاشور
چهار شنبه 21 خرداد 1393 ساعت | بازدید : 1016 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

زنی تاریک تر از شب،نگاهی یخ تر از کافور
صدایی آشنا تر از دیار بلخ و نیشابور
زنی تنها که همبستر شده با نیمه های شب
زنی تنها تر از تنهایی شب پره های کور
تنی از نور و ناممکن تر از خورشید بی فردا
ولی عریان تر از شب نعره های تنبک و تنبور
سرانگشتان مردی بین چاک مانتوی آبی
سرانگشتان مردی روبه سوی موی رنگ بور
سری سر در میان روسری نازک حیرت
لباسی شل تر از جر خوردگی وصله های کور
سری تا می رود انگاره هایش را فرو ریزد
شکافی می تنابد خاطرش از خاطرات دور
دلی دلواپس برگشت آهو از خیابان ها
و آهویی کشیده پای خور را تا کنار تور
رگی تا می رود مهمان خون غیرتی باشد
کشیده می شود تیغی به روی وصله ی ناجور
سری نزدیک تر از بغل تا بین زانو ها
لبی نزدیک تر از مژه تا لمس طعم گونه های شور
قدم تا میزند فکری برای فرصتی دیگر
کشیده می شود آخر مسیرش تا لب یک گور
خیالی مات و مبهوت خیابان های تهران شد
نگاهی از سر سردار جنگل تا ونک مجبور
"دو پلک خیس از غیرت، دو چشم خیس از شهوت
دو مشت کاملا لرزان مردی نسبتا مغرور"
شبیه برگه های خط خطی پاره ی تقویم
یکی شان می کشد آخر به روی زندگی هاشور

مسیحا جوانمرد



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سرباز
چهار شنبه 25 دی 1392 ساعت | بازدید : 1022 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

دل شکسته می روی و فقط می نگرم

دل شکسته مانده ام و به فکر یک سفرم

دل پر تر از سینه خشاب های یک سرباز

یک چکه مانده تا در آغوشت بپرم

باشد که انحنای تنت را دو پاره کنم

باشد که ارتجاع بدنت را خودم بدرم

در هجوم بی کس شدن و واژه های دریغ

هنوز در پی جواب سوالات اگرمگرم

اگر شب نمی شد!!!! و یا اگر می نشستی!!!

مگر چند گریه باید تا تورا بخرم

چند دانه نقطه چین... مانده در خیال کسی

و من در پی چند نقطه در گیر این حشرم

...

سالها گذشت و برای خودت خانمی شدی

اما برای تو، به یاد تو هنوز یک پسرم



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تهران
پنج شنبه 21 شهريور 1392 ساعت | بازدید : 1655 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

با نگاه و احترام به شعر تهران محمدحاج رستمبگلو

تهران من از نام تو گریزانم، مترسک، تو با باغ دشمنی داری
انگار پشت به پشت از پدرهایت، با دشمنان مادرم نسبت تنی داری
شهر مردواره های کور پر کلک، چه خبر از دختران نوستالژی پفک؟
گمراه کننده ی من شهر چرخ و فلک، باز هم اتفاق های افتادنی داری؟
" برو بیا " ی تو گوش ده را ترکاند، آوازه ی انقلابت به کارگر شمالی کشاند
وقتی که دست خودم ماشه را چکاند، فهمیدم از دروغ چه " گلن گدنی " داری
شهر خنده های از روی غم چرا؟... مصلای اشک های سرد و نم نم چرا؟...
محراب دست به دعاهای زده ماتم چرا؟... روی مساجدت گنبد آهنی داری
بزن شهر ایست بار برخودت بزن، دیوانه ی سادیست دار بر خودت بزن
محکوم مرگ، نیست وار برخودت بزن، تو سالهاست طاعون خود زنی داری
بزن متوالیا به اهالی خودت بزن، کمان بکش و تیر به حوالی خودت بزن
نکند ویاگرا خورده ای شهر کوچک من، که میزنی و هنوز خوردنی داری
بپاش پاشیدنی به بلندای آزادی، تنها شدم در تو که تنهایی ام دادی
مردی بپاش به صورت مردمان آبادی، اگر در حضور شهر من منی داری
من مبتلای پا شده ام که در تو می مانم، شرمنده ی خدا شده ام که در تو می مانم
راستش عاشق زنا شده ام که در تو می مانم، حالا که در سرت سودای زنی داری
من و غربت نواده ایم از شب، چهلمین داغ بر سینه ی زمستانیم
یلدات چرا تمام نمیشود تهران، انگار تصمیم سوء قصد علنی داری
سرد است هوایت و از دور روشنی داری، لختم، بده اگر اضافه پیرهنی داری
یا در گوشه و کنارت اگر مثل من تنی داری، ببخش تو که سالهاست درد دل کنی داری



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
گله
چهار شنبه 1 شهريور 1391 ساعت | بازدید : 2006 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

این شعر تقدیم می شود به همه ی دوستان
{ والبته بیت آخر که از بدعت های "نوغزل" (که خود بدعتی است در غزل) می باشد احیانا مصداق واقعی دارد و لازم به ذکر نیست که سهوی نیست}


لبخند نمی زند چرا گُلِ از گریه پرپرم؟
محصول جمع دو رویا و خاطره، عشق آخرم
آخر کدام شعر، فی البداهه تر از خنده های اوست
آخر دوباره شعر، شبیه لبش از کجا بیاورم
بی او منش سر به کوه میگذارم ولی چه سود
از حیف نام اوست وگرنه تیشه نمی برم
او بازوار اوج گرفت و به قله ها رسید
اما دلم شکست، چرا که فقط یک کبوترم
من یک کبوترم، عاشق بازی باز ها
حتی اگر خدا کبوتر شود، من نمی پرم
می خواستم پا به پای او دریاییش شوم
حالا که بند بند شکسته شدم، مجبور بندرم
آهسته می رود و نگاهم به راه اوست
من آنطرف تر از مسیر او غصه می خورم
حالا که با گله ها راه به جایی نمی برم
تنها سکوت، که دمار از خدا هم دراورم
که او سعی می کند، عشق از سر به در برد
که من سعی می کنم، ازعشق جان به در برم
***
یا زنده می مانم و این بیت حذف می شود
یا ... روی سنگ قبرم بنویسید: " مرگ بر شما زنده ها "



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عشق جا مانده
یک شنبه 15 مرداد 1391 ساعت | بازدید : 1199 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

 

سردار، من و تو جویِ خشکِ یک کاریزیم

 

با هم بهار شدیم عشق من، چرا بپاییزیم؟

 

هرچند که از مشروطه ی تنت عقب ماندم

 

بیا خیال کنیم که هر دو اهل تبریزیم

 

بیا خیال کنیم که آغوشِ تو تهران است

 

و انقلاب کرده ایم که به شمران بیامیزیم

 

انگار که متفقین برای تنت نقشه می کشند

 

ما قربانیان دو مسجد سلیمان نفت خیزیم

 

 دنبال بوسه از لبِ تو اند تمامی ایسم ها

 

بیا که از سیاست بیگانه ها بپرهیزیم

 

بیا به احترام سکوت گریه کنیم و بنشینیم

 

آنگاه برای آزادی مان بخندیم و بپا خیزیم

 

انگار که چند قدم مانده تا فتح تهران و

 

من و تو متحد شده ایم و پشت یک میزیم

 

با هم نشسته ایم و لذت تمام دنیا را

خون میکنیم و چکه چکه ی به دامن تو میریزیم

مسیحا جوانمرد



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
وقتی که نیستم
سه شنبه 27 تير 1391 ساعت | بازدید : 1597 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

خود باخته ام، نریز، شانس به دردم نمی خورد

حالا که مزرعه سوخت، داس به دردم نمی خورد

برای " ماهِ بیست و نهم " دریا چه فایده؟

وقتی که نیستم، انعکاس به دردم نمی خورد

حالا که بازگشت به تو در حَد معجزه است

شوخی نمیکنم، حواس به دردم نمی خورد

شوخی نمی کنم، خودِ من حجابم این وسط

لُختم کنید مردم، لِباس به دردم نمی خورد

دیوار ندارم و از کابوس تَنیده دور و برم

من بی مزارم و عکاس به دردم نمی خورد

 حالا که گم شده ام دیوارخانه یاسی شده ولی

من تشنه ی بهارم و گل یاس به دردم نمی خورد

یک عمر پی چشیدن بادام تلخ چشم یکی

حالا که سنگی ام، احساس به دردم نمی خورد

دیر از خودت مانده ای زندگی، از نو ورق بریز

حالا که لَنگ بی بی ام، آس به دردم نمی خورد

وقتی که نیست بی قرار زل می زنم به خودم

ماشه نکش آینه، تیرِ خلاص به دردم نمی خورد

حتی تَخَلُصم در آخر این شعر می شود " یکی "

 

حالا که نیستم، اسم خاص به دردم نمی خورد

 

 

مسیحا جوانمرد

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
کرد ترین دختر لر زاده ی آذری ساری
جمعه 26 خرداد 1391 ساعت | بازدید : 1275 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

بگو بگو تو که از نسلِ کوچه ی مایی، هنوز در وحشتِ شب گریه هات بیداری؟

بگو بگو تو که انکار می کنی خود را، آیا هنوز در خلوت از نکرده بیزاری؟

تمامیِ خلیجِ همیشه مَنِ مَن، نوستالژیِ مرکزی ترین قسمتِ وطن

تهمینه ترین زن از خاندان تهمتن، مگر گرفتارِ کدام سلولِ این غاری؟

کِشتی شکسته ترین آشوبِ بازاری، بَحرِ مُزخرف مجوسم برای تو کتک کاری

برادری تو اثبات تر از زنده بودنم ... آری، برای مرگ من دنبال چاهِ اجباری؟

نیامدی تو و داستانِ هبوط انتها نداشت، بغضِ صدا شکست و سکوت انتها نداشت

باروت کمی بود و مرگِ بیروت انتها نداشت، و تو هنوز با خودت در کلنجاری؟

یک خط استوا زمین گیر کمربندت، قطبی تر از سردترین گریه لبخندت

اقیانوس تر از تو چشم هنرمندت، بارور ترین ابر زمین چرا نمی باری؟

حافظِ شیراز که خرابِ کار و بارت شد، فرهاد هم که در بیستون جان نثارت شد

صد ها هزار دولت آباد بیقرارت شد، استغفرالله و دختر، مگر مرض داری؟

بگذار دوباره آتشکده روشن کنم حوا، و سیب را حواله ی گلنگدن کنم حوا

ایضاً درختان زمین ریشه کن کنم حوا ، چه فایده که هنوز خیال میکنی گنهکاری؟

بیا که شانه شوم برای تو لاری، کُرد ترین دختر لُرزاده ی آذریِ ساری

این شانه خانه ی توست دُختِ قاجاری، چرا برای گریه کردنت سر به دیواری؟

 


 

 

 مسیحا جوانمرد

تا بعد ...



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جاده ابریشم
سه شنبه 16 خرداد 1391 ساعت | بازدید : 1708 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

 

تو چه ای؟ اهلِ کجایی؟ از کدام نسلی؟

به شاه کدام خاندانِ مشرق زمین وصلی؟

که از یک طرف شبیه به دختران افغانی

از یک طرف به سروهای دمشق می مانی

لیلای تبتی؟ یا شیرین ازبکی؟ باری

شاید در کوه های هندوکش کوه کن داری

و عاشقی  میکنی به سبکِ نافِ عشق آباد

موی بلند تو سیاه تر از بخت یَمَن، آزاد

قندِ لبت دلیلی است که اهلِ سمرقندی

اما چرا به رسمِ مهوشان بغداد می خندی؟

بانوی من که قد بلندی، دختر کُردی؟

یا به خاندان مادری ات، تُرک ها بردی؟

یا اهل غزه و صیدایی و نماز می خوانی؟

یا از دیارِ فلسطینی و عروس لبنانی؟

بادام چشمهای تو ... اهل چین و ماچینی؟

یا از تبار عشقبازی های ویس و رامینی؟

تنت ظریف تر از تنِ دختران بیروتی

الماس ترین گوشه ی چشمت به رنگِ یاقوتی

گویا که فرزندِ جاده ی ابریشمی، دختر

یا از دیار درد های مَضافت بَمی، دختر؟

صاحبِ گوشواره های فیروزه ای رنگِ زیبایی

شاید که از نیشابور و از شهر توس می آیی

و بیش از همه به دخترانِ شیراز می مانی

 

حافظ که می خوانی، مطمئناَ اهل ایرانی

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شاهکار
شنبه 15 بهمن 1390 ساعت | بازدید : 1709 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

همه از من می پرسند که چرا وقتی تو را می بینم سرم را پایین می اندازم؟

تو به همه شان بگو دنبال امضای خداوند پای آخرین شاهکارش می گردم ...

 

۲۲ دی ۹۰



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ایسم هایت
دو شنبه 25 مهر 1390 ساعت | بازدید : 1629 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )


  از کدامین سلطنت زاده شده جان و تنت

 

جمع اضداد شده مجمع کل بدنت


گرم آغوش تو لیبرال و قلبت سوسیال

 
می تراود شوونیسم از لابه لای دهنت


خرمن موی تو در اوج آنارشی آرام


صهیون غمت و گیس غرق شکنت


 
یک مثلث اتحاد و یک مربع اتفاق


چشم و ابروی تو و فکر و مرام وسخنت


یک جهان بر باد داده حزب باد موی تو


برده ی قلب تواند فاشیست های وطنت


حکم استثمار جان دیگران در چشم تو


سینه ی چون پنبه و قلب مثال چدنت 


اشتراک یاد تو در هر کمون از خاطرات


 
روس موهای تو و چشمان made in ختنت


حزن و اندوه صدایت انقلاب مخملی

 

                              کودتا ها می کند طرز تماشاکردنت.                        



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
این خانه بعد از تو
جمعه 3 تير 1390 ساعت | بازدید : 1551 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

 

برو این خانه بعد از تو نه غم دارد نه بی تابی

نه بی گرمایی و ظلمت نه بیماری و بی خوابی

برو دیوار این خانه درش بر روی تو بسته است

دگر این خانه زان مهمان که دزدی می کند خسته است

برو بام دگر بنشین، نشاید کاهگل دل را

کجا سنگی فرو خورده نداری های کاهگل را

برو اینجا حرم دارد، حریمش را نخواهی خواست

تو اینجا نیستی محرم، حرام از منظرت پیداست

برو اما بدان اینجا اگرچه خانه ها سردند

ولی در چنته نامرد پی آتش نمی گردند

برو اما بدان این را که باز از این دلم سوختی

 

که دانستم کلک هایت به تنهایی نمی دوختی

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به یاد نزار قبانی
شنبه 21 خرداد 1390 ساعت | بازدید : 1603 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

 

شهر به شهر
خیابان به خیابان
کوچه به کوچه
خانه به خانه
می جویمت
در میان بی خانه ها
در میان آگهی روز نامه ها
در میان تک تک مردمان زنده و مرده ی این زمین
و حتی در میان فاحشه خانه ها شاید.
برایم فرقی نمی کند
من ...
تنها ...
تو را ...
می خواهم ...


:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جواب خانم سارا به شعر من
دو شنبه 9 خرداد 1390 ساعت | بازدید : 1651 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

من به تو خندیدم

         تو مسیحا که نمی دانستی

                         که مصدق و فروغ

بی هیچ دلهره از باغچه سبز کلام

                            سیب را دزدیدند

تا به یادت آرند

تا به یادم آرند

وسط پیله سرد کلمات

            لای افسونی شعر

                 پشت خشم آلودگی باغبان

                             سیب در معنی چیست؟

از ازل آن چه رازیست که دندان زده افتاد به خاک

و تو اندیشه کنان

از پس خش خش یک گام هنوز

                    در میان شعرت

                                   غرق این پنداری

               " که مقصر آیا همت انسان بود؟"

و نمی اندیشی تو به اندازه فقر؟

به صدای تبعض

اینکه آیا یک باغ سهم هر انسان است؟

و به مرگ یک عشق از نبود یک سیب زیر دست یک مرد

و من اینک اما در میان شعرم

غرق این پندارم

که فروغ

خواهرم می گوید:

         "سیب آن واژه زیبا شده تبعیض است

      سیب آن آزادیست کز ازل حسرت حوا شده بود"

--------------------

با تشکر از خانم سارا

 



:: موضوعات مرتبط: دیگر شاعران , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نقاشی
یک شنبه 8 خرداد 1390 ساعت | بازدید : 1503 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

تنها هنرم  پای بوم نقاشی                                                                            خیره  شدن 

                                                                                       به آن تنها نقطه

- که قرار بود خال لبت باشد -

و سیگار کشیدن بود



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شعر سیگار ( تقدیم به حیدر بهرام نژاد)
پنج شنبه 3 خرداد 1390 ساعت | بازدید : 2520 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

نگاهی، قابِ عکسی روی دیوار

من و تنهایی و سردرد و سیگار

صدای آخرین گامِت رو گیتار

من و تنهایی و سردرد و سیگار

من و عکسی که اینجا مونده ناچار

من و گل نه،  تو و عکست  با یه خار

من و این من که حالا مونده بی یار

من و تنهایی و سردرد و سیگار

من این دل که تنها مونده انگار

من و  جنسی  که مونده بی خریدار

من وقلبی  به درد تو گرفتار

من و تنهایی و سردرد و سیگار

شب  و  درد  و   یه   پیشونی تب دار

تو و یک نامه با مضمون اخطار

" نگاهت باشه این بار آخرین بار "

من و تنهایی و سردرد وسیگار

من و این سرنوشت زار وبیزار 

تو بیزار از من وعشق منِ زار

چرا این سرنوشت؟ لعنت به پرگار

من و تنهایی وسردرد و سیگار

 من و این تن که سر   را داده بر   دار

من و این تو که یادت می ده آزار

تو و جنات تجری تحت  انهار

من و تنهایی و سردرد و سیگار

از اون روزی که شب اومد به اصرار

از اون سالی که یارم رفت به اجبار

من عادت کرده ام تنها به این   کار

من و تنهایی و سردرد و سیگار

نمِ یادت  در  این رویای نمدار  

هنوزم عاشقم بسیار و بسیار

نمی دونی چه با هم شیشن این چهار

من و تنهایی و سردرد و سیگار

مسیحا جوانمرد



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 صفحه بعد