خود باخته ام، نریز، شانس به دردم نمی خورد
حالا که مزرعه سوخت، داس به دردم نمی خورد
برای " ماهِ بیست و نهم " دریا چه فایده؟
وقتی که نیستم، انعکاس به دردم نمی خورد
حالا که بازگشت به تو در حَد معجزه است
شوخی نمیکنم، حواس به دردم نمی خورد
شوخی نمی کنم، خودِ من حجابم این وسط
لُختم کنید مردم، لِباس به دردم نمی خورد
دیوار ندارم و از کابوس تَنیده دور و برم
من بی مزارم و عکاس به دردم نمی خورد
حالا که گم شده ام دیوارخانه یاسی شده ولی
من تشنه ی بهارم و گل یاس به دردم نمی خورد
یک عمر پی چشیدن بادام تلخ چشم یکی
حالا که سنگی ام، احساس به دردم نمی خورد
دیر از خودت مانده ای زندگی، از نو ورق بریز
حالا که لَنگ بی بی ام، آس به دردم نمی خورد
وقتی که نیست بی قرار زل می زنم به خودم
ماشه نکش آینه، تیرِ خلاص به دردم نمی خورد
حتی تَخَلُصم در آخر این شعر می شود " یکی "
حالا که نیستم، اسم خاص به دردم نمی خورد
:: موضوعات مرتبط:
مسیحا جوانمرد ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0