می خراشد یک غزل از من شبی گوش تورا
یادگار روزهای سرد و خاموش تورا
در میان هر دو چشمت میزند انگور موج
یک قصیده از غزلهایم شبی نوش تورا ...
گریه می کردم، غزل می بافتم، حالا ببین
دانه دانه اشک های من که تن پوش تو را...
می رسد یک شب به گوش تو همین عیدانه ام
می تکاند بیت های من بر و دوش تورا
...
روزی از مقصود شعرم دخترت بو می برد
آن زمان که هر غزل از شعر من هوش تورا ...
***
کاش شعر من بگیرد بویی از پیراهنت
(این غزل با گریه در آغوش تو زیبا تر است)
کاش دیوانم بگیرد بوی آغوش تو را
:: موضوعات مرتبط:
مسیحا جوانمرد ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0