زنی تاریک تر از شب،نگاهی یخ تر از کافور
صدایی آشنا تر از دیار بلخ و نیشابور
زنی تنها که همبستر شده با نیمه های شب
زنی تنها تر از تنهایی شب پره های کور
تنی از نور و ناممکن تر از خورشید بی فردا
ولی عریان تر از شب نعره های تنبک و تنبور
سرانگشتان مردی بین چاک مانتوی آبی
سرانگشتان مردی روبه سوی موی رنگ بور
سری سر در میان روسری نازک حیرت
لباسی شل تر از جر خوردگی وصله های کور
سری تا می رود انگاره هایش را فرو ریزد
شکافی می تنابد خاطرش از خاطرات دور
دلی دلواپس برگشت آهو از خیابان ها
و آهویی کشیده پای خور را تا کنار تور
رگی تا می رود مهمان خون غیرتی باشد
کشیده می شود تیغی به روی وصله ی ناجور
سری نزدیک تر از بغل تا بین زانو ها
لبی نزدیک تر از مژه تا لمس طعم گونه های شور
قدم تا میزند فکری برای فرصتی دیگر
کشیده می شود آخر مسیرش تا لب یک گور
خیالی مات و مبهوت خیابان های تهران شد
نگاهی از سر سردار جنگل تا ونک مجبور
"دو پلک خیس از غیرت، دو چشم خیس از شهوت
دو مشت کاملا لرزان مردی نسبتا مغرور"
شبیه برگه های خط خطی پاره ی تقویم
یکی شان می کشد آخر به روی زندگی هاشور
:: موضوعات مرتبط:
مسیحا جوانمرد ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0